از استقلال فکری می گفت
و از اینکه مغز من را شست و شو داده اند
.
.
.
فهمیدم برنامه دیروز بی.بی.سی "استقلال فکری" بوده.
پ.ن: تزئینی است.
به یک امام جهت قاب گرفتن و بنر زدن نیازمندیم
ترجیحاً امامِ مستضعفین نباشد
iranica.blog.ir
برو بشین آقا پسر...
اینقدر جلوی "آقا" بالا و پایین نپر.... پسرِ شهیدِ مدافعِ حرم....
اقلا ... عکس را بگذار زمین ...
گلپسر...... لباس قرمزی ...برو دنبال کارت ....
دیدن چشمان بغضدارش هنوز آسان نیست...
دوباره رفته دیدار خانواده ی شهدا...
حرف های کلی می زند... می رود روی اعصابمان .... " انشالله خداوند به شما صبر بده .... "
انگار که بغض داشته باشد و بخواهد فریاد بزند .... همه نگاه می کنیم که ببینیم کی منفجر می شود... اما...
نشسته است روی صندلی. شسته رفته، آرام گپ می زند با تک تک اعضا...
آتش می گیرم .....
هوس می کنم یک روز بیایی خانه ی ما...
.....
آقا یک روز بیا خانه ی ما ....
خواستی سوال کنی از مادرم نپرس .... دوستم دارد، طاقت نمی آورد.... و از پدرم هم...
از عیال بپرسی،دلیرانه جواب می شنوی...
یادم هست...
رفته بودی دیدار خانواده ی شهدای مدافع حرم ... مادر شهید می گفت پسرم دائم می رفت و می آمد ....
هرکجا که می رفت خواستگاری، می گفت... احتمال شهادتم هست...
هیچ کس دختر نداد به گلپسرم.....
در دلم آرام درود می فرستم به ارواح طیبه ی چاقچولی ها....
و تو دوباره خودت را می گیری و بغض می خوری و می گوییی...
" انشالله خداوند به شما خیر بدهد ...."
طاقت نمی آورم ... خاموش می کنم تلویزیون را .... میروم دنبال کارم.
Iranica.blog.ir
شهید سید مرتضی آوینی:
بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است
و قبرستان ها مزارعی هستند که در آن ها بذر مردگان افشانده اند
و جسم تا نمیرد، کجا رستاخیز پذیرد؟
در روایت داریم که بهشت زیر پای مادران است؛ پس اگر میخواهی به بهشت بروی، باید مادرت از تو راضی باشد.
اگر میخواهی ببینی کجای بهشت هستی، ببین کجای قلب مادرت هستی، حالا همین را در مورد رضایت و عدم رضایت امام زمان -عجلالله تعالی فرجه- قیاس کن.
مادر و بابا و اصل خلق، اوست / ای خنک آنکس که دل داند ز پوست
استاد اصغر طاهرزاده
مبانی معرفتی مهدویت، ص۴۱
جوان، آرام، بین رفتن و نرفتن
وارد خانه شد
نزدیکتر که رفت
مادرجان به استقبال آمد
اشاره کرد به همان اتاقی که از اول چشم جوان را گرفته بود.
داخل که شد، چهرهی آشنای پیرمرد را دید
سیمای پیرمرد، در چشمهای جوان میدرخشید
اما جوان انگار، بیتفاوت تر از اینها بود
و شاید زمینی تر!
سلام داد و نشست
صحبتهای جوان گل انداخته بود که
پیرمرد به تنها اهل خانه گفت: " پذیرایی بیاورید جانم"
مادرجان بشقابی پشت در گذاشت
پیر گفت: "چی آوردید جانم؟"
گفت: "شرمندگی..."
جوان، شرمسار، سر به زیر انداخت
دانست اینجا، جای دیگری است
شبیه خانهی یار...
خرداد 1379 آقای خامنهای با نمایندگان مجلس دیدار داشت. از آنها خواست اولویتها را در نظر بگیرند: «امروز در بعضی گفتهها و اظهارات راجع به شخصیت و شرف و کرامت انسان در جامعه حرف زده میشود. کدام نقض کرامت انسانی از این بالاتر که پدر خانوادهای نتواند اولیّات زندگی فرزندانِ خودش را تامین کند؟! صبح تا شب کار کند آخرش به من یا شما یا به آن مسئول دیگر نامه بنویسد که من دو ماه است به خانهام گوشت نبردهام! مسالۀ معیشت قطعا در اولویت اول است. معیشت که نبود، دین هم نیست، اخلاق هم نیست، حفظ عصمت و عفت هم نیست، امید هم نیست!»
کتاب «زندگی و زمانۀ آیتالله سیدعلی خامنهای»
telegram.me/zamane_khamenei
میگه ما چجوری بوجود اومدیم؟
میگم خدا
میگه نه! چجوری شد که ما از پدر و مادر متولد شدیم؟! چه اتفاقی افتاد؟
هنگ کردم
نامردا بزرگترا میخندیدن میگفتن بذار آخر جلسه بهت میگیم
پ.ن: نوشتم شاید شمام مواجه شدید باهاش. در موردش فکر کنید.
میگه هادی میخوای مثل پیرمردا یه گوشه سینه بزنی؟
سر تکون میدم که آره
کاپشن نیم وجبیشو میده بهم و میدوه وسط و توی راه یه: حواست بهش باشه میگه
داره وسط خودشو میکشه
پسر خوبیه. خندهروئه. نماز جماعتیه.
حرارة فی قلوب المومنین رو اینجوری هم میشه دید.
میگه چرا مغولها به چندنقطه حمله کردند و به یکجا حمله نکردن؟
میگم نمیدونم. میخوای چیکار؟ مغولها رو از کجا میشناسی؟
میگه سوال درس بعدی اجتماعیمونه میخوام سرکلاس جواب بدم O.o
پ.ن: اصلاً مگه از "مغولها" توی اجتماعی میاد؟ زمان ما داستان "خانواده آقای هاشمی" بود
میگه برام برو خواستگاری!
میگم چرا خودت نمیری؟
میگه روم نمیشه.
میگم پ هنو مرد نشدی!
میگه دو نفرو میخوام. این که میدونم جواب رد میده بعدش میریم اون یکی O.o
میگم بازم نشد. هنو مرد نشدی...
پنج شب میونداری کرده تو هیئت
اومده میگه:
من خاک پای رهبرم هستم
اما ما چرا باید دینمون رو از اعراب بگیریم؟!
مجمع الاضدادیه برا خودش : ))
در دریای مرگ شنا کنید تا به ساحل پیروزی برسید.
ای بهظاهرزندگان!
آگاه باشید که قافله مرگ،
همچنان به مقصد نیستی در حرکت است؛
شما نیز امور دنیوی را کنار گذاشته
و بدان ملحق شوید.
سعی کنید این مرگ را با چشمان باز
و جسورانه
انتخاب نمایید.
قبل از آنکه در چنگال مخوفش گرفتار شوید،
دل از دنیا برکنید و پا در عرصه مـیدان بگذارید
و بر علیه دشمنانِ اسلام برَزمید که در این نبرد،
چه کشته شوید و چه بکشید، پیروزید.
شهیـــــد نادر مهدوی
اینکه میگویند :”اگر پخش عکسهای منافی عفت مجاز بشود، پس از مدتی مردم خسته خواهند شد و نگاه نخواهند کرد”، دربارهی یک عکس بالخصوص و یک نوع بیعفتی بالخصوص صادق است، ولی در مورد مطلق بیعفتیها صادق نیست؛ یعنی از یک نوع خاص بیعفتی خستگی پیدا میشود، ولی نه به این معنی که تمایل به عفاف جانشین آن شود، بلکه بدین معنی که آتش و عطش روحی زبانه میکشد و نوعی دیگر را تقاضا میکند و این تقاضاها هرگز تمام شدنی نیست... برای آرامش غریزه دو چیز لازم است: یکی ارضاء غریزه در حد حاجت طبیعی، و دیگر جلوگیری از تهییج و تحریک آن.
مساله حجاب ؛ ص 113 ؛ 122
شهید مرتضی مطهری
بسم الله...
حرف آشنایی است این: "گردان رفت...دسته برگشت"
مرتضی جاویدی شاید
"فکر" میکرد
"حدس" میزد
شصتش خبردار شده بود
که امام "خوشبین نیست" به عقب نشینی!
پس ایستاد تا آوینی بنویسد
"از تقدیر آیندهی جهانی که در کف امثال اوست
نه در کف نامآوران دنیای تیره ی سیاست"
کاش بود و فرمانبری میکرد سردار تنگه ی احد
کاش بیسیم دست بگیرد از آنسو و بگوید که
"سلام برسانید سیدعلی را! نمیگذاریم احد تکرار شود!"
پ.ن: اشلو را برای بار دوم خواندم. هر بار خواندنش، زندگی تازه میآورد.
حج عمره ی پدر را پس گرفته بود
گفتم: بسلامتی خرج فقرای خودمون دیگه؟؟
با پوزخند گفت: نه. فقرای آنتالیا !!
آن مرد مهربان عرب، سلمان فارسی را ملازم خود کرد
آن مرد مهربان عرب، میگفت: "دانش اگر در ثریا هم باشد مردانی از فارس به آن دست می یابند."
آن مرد مهربان عرب، ملاکش نژاد و خون و رنگ نبود
عربیت و عجمیت و ایرانیت برایش مهم نبود
معیارش راستی و درستی و ایمان به معبود یگانه بود!
معیارش اخلاق نیکو بود
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو ًگل بر دمید و من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت
پر از عکس، زیبا، با سلیقه... اما...
جایی که ازش بوی ادکلن فرانسوی به مشام برسه و مو طلایی ها زینت بخشش باشن، مصنوعیه..."خودی" نیست؛ نخودیه !
وبلاگ باید رنگ "خون" باشه... بوی "عشق" بده... "روح" داشته باشه...
خون شهید...عشق حسین... روح خدا !!
باید عاشقانه هم باشه...اما یک عاشقانه ی "حقیقی" و "ساده".
وبلاگ باید "خودی" باشه؛ نه بیخودی!
در راه کربلاست که یا ابالفضل ها معنا پیدا میکنند.
اینجا عطر قدوم امام زمان به مشام می رسد...
یا حسین
به بعضیام باید گفت
آقا خودتو اصلاح نکن
فکر کنم همین روزا برای پسر همسایمون خواستگار بیاد
متن از وبلاگ فانوس جزیره : http://azf06.blog.ir
داشت استدلال می آورد و خودش را راضی میکرد که این کار گناه نیست...
یک نفر انگار از درونش گفت: خودتی!
منبع: http://mobini.blogfa.com